سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهر...


لینک دوستان

احسان پرسا
پویش دعوت از خاتمی
حسین ناصری ذاکر
صنعت ساختمان

تعداد بازدید

v امروز : 0 بازدید

v دیروز : 6 بازدید

v کل بازدیدها : 68565 بازدید

فهرست موضوعی یادداشت ها

89/5/23 :: 4:42 عصر

 «مزخرف گویی»!

دروغ ، به زبان ِ ساده ، گزاره ای نادرست است. دروغ گزاره ای است، که نادرستی آن به هر حال ، برای کسی یا گروهی مشخص است ، ولو گروهی دیگر آن را درست بخوانند. دروغگو از سرِ «باور و یا ایمان و یا مصلحت » ممکن است ، حقیقت را انکار کند و یا وارونه سازد؛ اما از اصل ِ آن گریزان نمی شود.

اما، هنگامی که گزاره یا گزاره هایی به چیزهای فریبنده «آراسته» می شوند، موضوعِ درستی و نادرستی تحت ِ تاثیر قرار می گیرد. یعنی، آن گاه که گزاره ای «زر اندود» می شود، محتوای آن ناپدید می شود و دیگر تعهدی به حقیقت نخواهد داشت . گزاره ای را که این گونه آراسته شود، « سخن ِ مزخرف» می گویند و گوینده را «مزخرف گو» و این گونه سخن گفتن را «مزخرف گویی» می نامند. در فرهنگ ِمعین، مزخرف به معنا ِ زر اندود و آراسته شده با چیز های فریبنده آمده است . در زبان محاوره و عمومی تعابیری هم چون  «دری وری » و « شِـر و ود » برای مزخرف گویی بکار می رود . هری فرانکفورت ، یکی از فیلسوفان ِِ معاصر نیز در کتابی با همین نام ، تاملات ِ جالبی در خصوص ماهیت ِ مزخرف گویی دارد .

اتفاق ِ مهم در مزخرف گویی، گم شدن ِ حقیقت است. مزخرف گو، نه تنها هیچ گونه توجهی به حقیقت ندارد، بلکه صرفا ً در صدد منکوب کردن ِ مخاطب است. فرد مزخرف گو، آگاهانه یا نا آگاهانه، گزاره های درست یا نادرست را، آن چنان در هم می آمیزد، که قاعده و زمان و مکان ِ حاکم بر « متن »، هر لحظه تغییر می کند. تمام ِ هم و غم ِ مزخرف گو، لا پوشانی واقعیت و یا حقیقتی است، که از آن گریزان است. تا حدی که در مزخرف گویی، حقیقتی ولو نسبی، برای هیچ کس روشن نمی شود حتی برای فرد مزخرف گو .

مزخرف گو، بر خلاف ِ آنچه نشان می دهد، به شدت تحت تاثیر مخاطب است و تنها هدفش « گمراه کردنِ ذهن» اوست . مزخرف گو ، نمی خواهد مخاطب به « ترسِ» او از واقعیت و حقیقت ِ نامطلوب ، پی ببرد و به همین خاطر از « واقعیات ِ کوچک » به دامن ِ « ایده آل هایِ ذهنیِ » مخاطب و بدیهیاتِ کلی پناه می برد و به هر بهانه ای گزاره های خود را با آنها می آلاید .

مخاطب ِ فرد مزخرف گو، اغلب از سر ناچاری به مزخرفات ِ او گوش دهد و یا برای اثبات ِ مزخرف گویی او و یا نشان دادن ِ یک نمایش ِ مزخرف گویی، به این کار اقدام می کند. البته مخاطب ِفرد مزخرف گو، برای آن که بفهمد، « او » چیزی برای گفتن ندارد، باید به مزخرفات او گوش فرا دهد. و گاهی هم مخاطب از سر صداقت و یا سادگی، مدهوش ِ فرد مزخرف گو می شود و ذهن و زندگی ِ خود را با مزخرفات ِ او درگیر می کند و حتی سهوا ً به « تحلیلِ» مزخرفات او می پردازد.

با این مقدمه ی کوتاه، معلوم می شود که در اصطلاح فنی، «مزخرف گویی» یک واژه ی توهین آمیز و غیر اخلاقی نیست، اگرچه در نیت مزخرف گو ممکن است اهداف غیر اخلاقی داشته باشد. اکنون پیشنهاد می کنم، یکبار دیگر «سخنرانی مشهور سردار مشفق» را بخوانید تا به اوج مظلومیت کسانی که قربانی این مانیفیست اقتدارطلبانه شده اند، پی ببرید و میزان حقانیت « شکوائیه ی هفت اصلاح طلب مشهور» بر شما آشکار شود . در باب نمونه ، پاراگراف اول آن را از همین زوایه ، بازخوانی می کنیم :

مشفق :… مجمع روحانیون مبارز، مجمع نیروهای خط امام، مشارکت، مجاهدین انقلاب، کارگزاران، همبستگی و مردمسالاری، اینها احزابی هستند که هفت حزب برترند بین ?? یا ?? حزب جریان اصلاح طلب که اینها جدا شدند؛ پنهانی بدون آنکه احزاب دیگر خبردار بشوند هفتگی جلساتی داشتند و در آن هشت سال دولت آقای خاتمی را اینها اداره می کردند. «خیلی مفصل است» که « ما اینجا بنا نداریم به آن بپردازیم » اما آن چیزی که شما در حوزه مسائل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، در حوزه دین و مذهب و در حوزه سیاست های دیپلماتیک در کشور در دوران آقای خاتمی مشاهده می کردید و آنجاهایی که هجمه به دین و مبانی دین و انقلاب و امام می شد محصول آن طراحی هایی بود که در این جلسات جی هفت (G7) شکل می گرفت. « همین مقدار من بسنده می کنم و عبور می کنم» که تمام آن چیزهایی که جناب خاتمی می گفت هر ? روز یک اتفاق امنیتی برای من درست کردند، « بنده به عنوان یک مسئول امنیتی کشور دارم خدمت شما عرض می کنم » که در درون همین جلسات خودشان یکی پس از دیگری هی طراحی میشد و به اجرا در می آمد. « من امروز فرصت ندارم » که خدمت دوستان اینرا توضیح بدهم که موضوع سعید اسلامی ، ترورآقای حجاریان و یکی پس از دیگری اتفاقاتی که درکشور افتاد از کجا نشات گرفت، « همین مقدار بدانید » که محصول تفکری بود که در این جلسات در واقع سیطره خودش را داشت…

در این میان این چند خط به این عبارت ها دقت کنید: «خیلی مفصل است»، «ما اینجا بنا نداریم به آن بپردازیم»، «همین مقدار من بسنده می کنم و عبور می کنم »، « من امروز فرصت ندارم توضیح بدهم»، «همین مقدار بدانید»، «بنده به عنوان یک مسئول امنیتی کشور دارم عرض می کنم».

اگر این عبارت ها را از این چند خط برداریم ، هیچ تغییری در«مدعیات » آن رخ نمی دهد و هیچ موضوعی کم و زیاد نمی شود؛ یعنی سخنران از این عبارت ها فقط برای «آرایش و بزک کردن مدعیات» خود استفاده کرده است تا شنونده، مرعوب گوینده و « رازدانی » او شود. یعنی سخنران «مزخرف» گفته است، تا حقیقت سخنان او آن چنان در این میان این عبارت های «امنیتی » گم شود که «کسی نیاندیشد» و حتی با خودش هم نگوید : مدرکت کو ؟ مگر محمد رضا خاتمی دبیر کل مشارکت برادر محمد خاتمی نبود ؟ مگر حجاریان بنیان گذار و اعضای اصلی جبهه ی مشارکت نبود که خودش را ترور کند؟ مگر اعضای این احزاب خودشان در قدرت نبودند که برای خودشان بحران ایجاد کنند و خودشان را ترور کنند؟ و مهم تر از همه اسم سعید حجاریان در کنار سعید امامی به نحوی بیاید که « همه فراموش کنند » حجاریان در گزینش سعید امامی تاکید کرده بود که نباید به او پست های حساس واگذار شود .

دقت کنید! درکل این متن چند بار از این گونه عبارات «بگذریم ، نمی توانم بگویم، وقت ندارم بگویم، لازم نیست بگویم، اگر وقت بود می گفتم، چند ساعت طول می کشد، قضیه طولانی است، اینها مسائل پشت پرده است، اینها کد است، اینها تحلیل نیست، اینها فقط مستندات است، شما نخبه اید، من اینها را گفته ام و… می بینید ؟ می دانم شمردن آنها دشوار است !! و بدانید که آمدن آنها بی سبب نیست.

هم چنین ، برای آن که به حجم مزخرف گویی در این سخنرانی پی ببرید، پیشنهاد می کنم، سعی کنید نسبت میان سایت نوسازی، سید حسن خمینی، سید مصطفی تاج زاده و رهبری را به کمک این سخنرانی بفهمید. محض اطلاع سخنران در دو پاراگراف به این قضیه پرداخته است، اما آن چنان شما را دچار «مزخرفات»خود می کند، که خاطره های خود را از  فوت آیت الله توسلی و نسبت سید حسن و اصلاح طلبان «فراموش کنید».

جایی خوانده ام که برگسن گفته است : «آگاهی یعنی خاطره. آنها که خاطراتشان در عمل از خارج برنامه ریزی و کنترل و دگرگون می شود، در مفهوم شناخته شده شخصیت ندارند و انسان نیستند.»


نوشته های دیگران ()

88/6/5 :: 5:38 عصر

من اعتراف می‌کنم به قتل، حمل اسلحه

به ارتباط اجنبی، به سازش و مسامحه

من اعتراف می‌کنم به ننگ سرسپردگی

به اغتشاش و مفسده، به شرب خمر و هرزگی

من اعتراف می‌کنم به انقلاب مخملی

به کودتای موسوی علیه بیت رهبری

من اعتراف می‌کنم که خاتمی منافق است

و شیخ هم طبیعتا خرابکار و فاسق است

و اعتراف می‌کنم به صاف بودن زمین

به روز بودن شب و یسار بودن یمین

من اعتراف می‌کنم که جان‌نثار رهبرم

که قتل این همه جوان نبوده کار رهبرم

من اعتراف می‌کنم که شب سفید بود و من

اگر سیاه دیدمش خطای دید بود و من

من اعتراف می‌کنم که اشتباه کرده‌ام

و عمر خویش بی‌جهت چنین تباه کرده‌ام

من اعتراف می‌کنم تعفن لباس من

زکار خویش بوده من خودم خراب کرده‌ام

فقط مرا تمیز کن، مجال یک وضو بده

من اعتراف می‌کنم هوای ‌آب کرده‌ام

من اعتراف می‌کنم نه بطری و نه کابل بود

نه سقف بود و پنکه و نه پیچش طناب بود

من اعتراف می‌کنم که قرص‌ها توهم است

و فرد خائنی چو من نه لایق ترحم است

من اعتراف می‌کنم فقط کمی امان بده

به دوستان گشنه‌ام فقط یه لقمه نان بده

من اعتراف می‌کنم تو رو خدا فقط بزن

چکار کرده مادرم ؟ چکار کرده پیرزن ؟

من اعتراف می‌کنم فقط نگو به دخترم

در این یکی دوماه من چه آمدست بر سرم


نوشته های دیگران ()

88/5/3 :: 9:56 عصر

اس ام اس ها دوباره دیروز وصل شد....

داشتم فکر میکردم که ما تو این اس ام اس ها چیکار کردیم که به جای اینکه مثل همه کودتاهای دیگه حکومت نظامی اعلام شه اس ام اس قطع شد!... اونها اس ام اس رو قطع کردن که دست ما از همدیگه جدا بشه... حالا،‏ خودمون داریم به بهونه تحریم اس ام اس دستهای همدیگه رو رها می کنیم!

درسته که درآمد مخابرات از این اس ام اس ها خیلی بالاست اما فکر نمی کنید زنجیره ما با دستان قفل شده در هم محکمتر باشه؟ ما داریم از دوستهای شهرستانیمون دور می شیم،و از یک طرف دیگه تمام منابع خبریمون شده مطالبی که خیلی هاشون از خارج از کشور میاد...

یادتونه چه جوری با اس ام اس و فقط اس ام اس زنجیره سبز بزرگمونو راه انداختیم... یادتونه چه غریبه بودیم اما با هم از دوستهای چند ساله صمیمی تر شدیم... یادتونه با همین اس ام اس همدیگه رو به مهمونی های سبزمون تو خیابونا دعوت می کردیم.....

یادتونه تمام دنیا تو قدرت اس ام اس های ما مونده بود...

الان چرا نشستیم.... چرا با هم حرف نمی زنیم؟ چرا من نمی فهمم مادرهای عزیزایی که رفتن کجان که باهاشون همدردی کنیم... چرا دیگه تو خیابونها همدیگه رو نمیشناسیم؟ چرا خودمون دست خودمونو بستیم...

اگه فکر کنیم می بینیم چیزهای مهمتری برای تحریم وجود داره تا اس ام اس...

اگه اشتباه می کنم بهم بگین...


نوشته های دیگران ()

88/5/1 :: 11:34 عصر

توی سینش جان جان جان....

     یه جنگل ستاره داره

                           جان ....جان

 


نوشته های دیگران ()

88/4/12 :: 12:0 صبح

موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیا افتاده است


در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش


آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل و قال ها


آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکبنهای پلیدی رسته اند


مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده ست


خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود


باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بیتم صدایم کوته ست


باز می بینم که پشت میله ها
 مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که : من لالم ، تو کر


آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را بسان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامه ای

 
من سری بالا زنم ، چون ماکیان
ازپس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب


گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده اند


گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر

 
گاه رفتن گویدم نومیدوار
و آخرین حرفش که : این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج


می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا


آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان


آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی ؟


آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد


در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم


هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟


باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود 

 

 

                                                           اخوان ثالث


نوشته های دیگران ()

88/4/4 :: 11:24 عصر

قل اللهم مالک الملک، تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء...

بیدک الخیر...

انک علی کل شئ قدیر

 

شهر خالیست ز عشاق....

                       خدایا کمکمون کن

 

 


نوشته های دیگران ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

لوگوى وبلاگ

شهر...

پیوندهای روزانه

template designed by Rofouzeh