شهر... | ||||||||||||
احسان پرسا
v امروز : 29 بازدید v دیروز : 6 بازدید v کل بازدیدها : 68594 بازدید
|
اگر مقاله مهم دکتر علیاکبر ولایتی در روزنامه لیبراسیون چاپ پاریس را در کنار بند ب مقاله حجتالاسلام رسول منتجبنیا در روزنامه اعتماد ملی چاپ تهران قرار دهیم و مصاحبه مهمتر مشاور بینالملل رهبری ایران با روزنامه جمهوری اسلامی (به صاحب امتیازی آیتالله خامنهای) را هم بخوانیم، میفهمیم که در سیاست خارجی ایران تحولاتی اساسی در راه است. دکتر علیاکبر ولایتی در ایران ناشناخته نیست: سیاستمدار و دیپلماتی میانهرو در جبهه جناحی که خود را اصولگرا میخواند و ای کاش واژه روشنتر محافظهکار را برای توصیف خود میپذیرفت، یار و مشاور قدیمی آیتالله خامنهای که در دهه 60 و به هنگام ریاست جمهوری ایشان نامزد اصلی آیتالله برای تصدی نخستوزیری و ریاست هیات دولت بود، مشاور بینالملل مقام رهبری از سال 1376 تاکنون که در همه دیدارها و سفرها و حضرها همراه رهبری است و چندی پیش پیام خصوصی رهبر ایران را برای شاه عربستان به ریاض برد و همواره به عنوان معتمد آیتالله خامنهای شناخته شده است. دکتر ولایتی در عین حال مورد وثوق دیگر چهرههای ارشد جمهوری اسلامی به خصوص آیتالله هاشمیرفسنجانی رئیس مجلس خبرگان رهبری هم هست به گونهای که در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 فروتنانه خود را به عنوان بدیل، آلترناتیو و جایگزین هاشمیرفسنجانی معرفی کرد و به محض قطعیت نامزدی وی از نامزدی انصراف داد و ستادهایش به ستادهای هاشمیرفسنجانی پیوست. در امتداد همین بحث چهرههای دیگر جناحهای راست و چپ نیز در مجموع نسبت به ولایتی نگاهی مثبت دارند: از ناطقنوری که احتمالا ولایتی را در صورت پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1376 به معاونت اول برمیگزید تا حسن روحانی و مهدی کروبی و سیدمحمدخاتمی که همگی ولایتی را چون رجلی میانهرو میپذیرند. ولایتی معمولا وارد منازعات جناحی و حزبی نمیشود و گرچه حضوری پررنگ در صداوسیما دارد و در قلمروهای متنوعی از تاریخ تا طب و نیز دیپلماسی سخنوری میکند اما اهل جدل و جنجال نیست. احتمالا سینه موسعی دارد و اخلاقی درویشی که اهل خاموشی است چه با وجود رازهای بسیار در سینه و حافظ معمولا جز در موضوعات علمی و فرهنگی سکوت میکند، اما چه شده که اکنون حتی او هم از سکوت خارج میشود و در مقالهای با نام «ایران چه میخواهد؟» در سه روزنامه معتبر اروپایی (لیبراسیون فرانسه، لوتام سوییس و ریبابلیکای ایتالیا) به طرح این پرسش میپردازد که «ایران را چه کسی رهبری میکند؟» این مقاله ظاهرا در پاسخ به پرسش «یک طرف اروپایی» نوشته شده اما زیرتیتر مقاله: «دیپلماسی ایران 19سال پس از رهبری آیتالله خامنهای»گویای عمقی فراتر از پرسشساده یک «طرف» اروپایی است. در واقع بند ب مقالهای که در تهران از حجتالاسلام رسول منتجبنیا منتشر شده است نشان میدهد که نه تنها طرفهای اروپایی که طرفهای ایرانی هم همین پرسش را دارند و مایلند بدانند به خصوص در پرونده هستهای ایران چه کسی رهبری میکند؟ پاسخ دکتر ولایتی روشنگر است و راهبردی: «جواب روشن است. اگر مسئله مربوط به مسائل راهبردی است، رهبر که بنابر قانون اساسی اختیارات دارد و تصمیمگیر نهایی در آخرین مرحله است. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، رهبر را مرجع نهایی تصمیمات کلان در حوزه سیاست خارجی برشمرده است.» با پاسخ مشاور بینالملل رهبری ایران روشن است که نزدیکترین دیپلمات به آیتالله خامنهای درباره مناسبات میان مقام اول و مقام دوم حکومت در ایران چگونه فکر میکند. نکته جالب توجه اما اینجاست که چه ضرورتی سبب شده این قرائت از قانون اساسی در این مقطع زمانی به صراحت از سوی مشاور رهبری بیان شود؟ آیتالله خامنهای تاکنون سه رییسجمهور را در کنار خود دیدهاند. در دوره هاشمیرفسنجانی، وزیر امور خارجه علیاکبرولایتی بود که به نوعی جدای از همراهی تاریخی رهبری و رییسجمهوری وقت میتوانست به نقطه تلاقی مقام اول و مقام دوم کشور تبدیل شود. در دوره سیدمحمدخاتمی با وجود تغییر علیاکبر ولایتی جانشین او کسی شد که هماکنون با حکم رهبری رییس شورای راهبردی روابط خارجی و در نتیجه معتمد آیتالله خامنهای است. در عصر محمود احمدینژاد البته منوچهر متکی نیز دیپلماتی میانهرو به شمار میرود اما واقعیت این است که رییس واقعی دیپلماسی این دولت خود محمود احمدینژاد است و نه هیچکس. اگر در دولت خاتمی این حسن روحانی بود که در مقام دبیر شورای عالی امنیت ملی میکوشید اعتماد مقام اول و مقام دوم را همزمان جلب کند و اگر در ابتدای دولت احمدینژاد چندی علی لاریجانی این نقش را برعهده گرفت اما اختلافنظرهای دبیر سابق شورای امنیت ملی و رییس هیئات وزیران سبب شد که لاریجانی از دولت خارج شود و در مقام رییس مجلس سعی کند به سیاست خارجی و پرونده هستهای بازگردد. با این همه آیتالله خامنهای در یک مشی 19ساله سعی کردهاند همچنان از دولت حمایت کنند و حتی اخیرا دبیر منصوب از جانب محمود احمدینژاد برای شورای عالی امنیت ملی را به نمایندگی خود در آن شورا برگزینند. اما به نظر میرسد در مجموع شرایط کشور به سمت و سویی سوق داده شده که علیاکبر ولایتی چنین بنویسد: «رهبری ایران تنها در موارد بسیار مهم و حساس دخالت مستقیم میکنند. دلیل این استفاده محدود از اختیارات چنین است که ایشان انتظار دارند مسئولین ردههای دیگر کشور خود بتوانند بر مشکلات فائق آیند.» مشکل امروز ایران اما چیست که مشاور رهبری ناگزیر شده است فارغ از همه مقامهای مسئول اعم از وزیر امور خارجه و دبیر شورای عالی امنیت ملی مستقیما درباره آن اظهارنظر کند و مقالهای بنویسد که بدون کوچکترین شک و تردید انتشار آن برآیند یک تصمیم فردی نبوده هر چند به عنوان نظر شخصی علیاکبر ولایتی منتشر شده است؟ جملات کلیدی مقاله در تاریخ دیپلماسی جمهوری اسلامی ماندگار خواهد شد: مقاله با اشاره به دیدارهای رهبری ایران با سران جهان ادامه مییابد. نام دو رهبر سیاسی و اجتماعی بیش از همه در این میان جلب توجه میکند: ولادیمیر پوتین به عنوان رییس دولت (ابرقدرت) و سیدحسن نصرالله به عنوان رییس جنبش (حزبالله). اما فلسفه این دیدارها از نظر علیاکبر ولایتی روشن است:1. حق حاکمیت کشورها 2. عدم تعرض و تهاجم به مرزهای دیگران 3. عضویت یکسان همه دولتها در نظام بینالملل 4. مقبولیت اجتماعی همه رهبران سیاسی و از همه مهمتر 5. وظیفه حفظ صلح جهانی. فلسفه پنجم ترجیع بند مقاله ولایتی است: حفظ صلح جهانی که در سطرهای آتی مقاله روشن و صریح توضیح داده میشود. مقاله بهگونهای تنظیم شده که گویی ولایتی همچون دیپلماتی آداب دان پشت میز مذاکره نشسته و اصول دیپلماسی ایران را اعلام میکند: 1. «مسئولیت ایران در برابر مسائل جهانی و منطقهای»؛ ولایتی صریحا مینویسد: «همسایگی با صدام یا طالبان برای ایران به همان اندازه حضور ناوگان و ارتش های بیگانه در کشورهای همسایه دشوار و آزاردهنده بوده است.»و این یعنی مهر تایید بر همراهی ایران با جهانی که در آن زیستن بدون صدام حسین و ملاعمر و اسامه بنلادن دلپذیرتر است و تروریسم و قاچاق موادمخدر در آن صراحتا درد مشترک همه جهان اعلام شده است. ولایتی در توضیح اصول سیاست خارجی رهبری جمهوری اسلامی حتی از طرح مسئله فلسطین هم ابایی ندارد و به جای آن که از نابودی رژیم صهیونیستی سخن بگوید راهبرد اصولی آیتالله خامنهای را بیان میکند که در جوف خود واجد همان معنای حذف اسراییل است اما عوارض و عواقب اظهارنظرهای رسمی برخی مقامات اجرایی ارشد کشور را ندارد: «باور عمیق ایشان (رهبری) یک انتخاب دموکراتیک برای تعیین حق سرنوشت سیاسی همه مردم اصلی فلسطین است که امروز در این منطقه حضور دارند، انتخابی که اگر هم اعم از مسلمان، یهودی و مسیحی در آن آزادانه شرکت کنند نتیجهاش مورد احترام و پذیرش خواهد بود» و این یعنی با منطق دموکراسی به جنگ آمریکا رفتن و کار فلسطینیها را به فلسطینیها واگذار کردن. 2. «ضرورتهای توسعهای برای جامعه تحصیلکرده و جوان ایران» که مانع از اولویت جنگ بر صلح میشود. ولایتی زیرکانه هم حفظ دانش هستهای و هم پرهیز از نقض صلح جهانی (و جلوگیری از جنگ جهانی) را به عنوان دیدگاه محوری رهبری ایران بیان میکند و در جملهای بینظیر برای اولین بار از زبان شخص ثالث از مسئولیت رهبری ایران میگوید: «با توجه به اهمیت سرنوشت ایران، رهبری ایران در برابر چالشهای اقتصادی و توسعهای برای نسلهای آینده و حفظ توان و دانش بومی کشور مسئولانه عمل میکند» و این پیامی روشن هم برای طرفهای اروپایی و هم طرفهای ایرانی است. عمل مسئولانه مقام اول ایران در پرونده هستهای آن طور که از مقاله ولایتی برمیآید دو محور اساسی دارد: ضرورت دانش بومی هستهای و ضرورت صلح و توسعه برای ایران و این دو لازم و ملزوم هم هستند. اجازه دهید از زبان خود بگوییم: هیچ ایرانی واقعی نیست که از حق ایران برای دستیابی به انرژی هستهای دفاع نکند. این موضوع حتی به نظام سیاسی ایران هم باز نمیگردد که در گذشته سران حکومت پهلوی و هنوز بازماندگان آنان مانند اردشیر زاهدی در ضرورت حق ایران در استفاده از تکنولوژی هستهای تردیدی ندارند. به نظر میرسد پروژه هستهای ایران که از دوره میرحسین موسوی آغاز شده، در عصر هاشمیرفسنجانی دنبال شده و در دوره سیدمحمد خاتمی به اوج رسیده و اکنون در صدر خبرها قرار گرفته به صورت طبیعی نشان میدهد که این موضوع واقعا «ملی» است نه جناحی. آنچه در جناحهای سیاسی مورد اختلاف است البته تکنیکها و تاکتیکهای رسیدن همزمان به دانش و صلح است و همه برنامههای تعلیق و خروج از تعلیق با همین دو هدف طراحی شده بود. تعلیق میتوانست فرصتی برای مذاکره باشد نه برای تعویق دانش در ایران. تعلیق میتوانست فرصتی برای صلح باشد نه برای عقبنشینی ایران. اما متاسفانه «دیپلماسی حرف»در کشور به جایی منتهی شده که به نظر افرادی مانند دکتر علیاکبر ولایتی باید حق اختصاصی رهبری در تعیین سیاستهای کلان جمهوری اسلامی بیان شود. معنی این حرف این نیست که از این پس رهبری به صورت مستقیم در سیاست خارجی دخالت خواهند کرد. تجربه نشان داده که اصل تفکیک قوا در قانون اساسی ایران از جمله معتبرترین اصول است اما مقاله و مصاحبه مشاور رهبری افق دید ایشان را به دولت نشان خواهد داد. وظیفه مشاور علیالاصول مشاوره به مقام مافوق است نه مصاحبه و مقالهنویسی. آنچه سبب شده مشاور رهبری به مقاله و مصاحبه روی آورد این است که احتمالا افق دید گم شده است. این مقاله و مصاحبه در عین حال نمیتواند تاکتیکی برای وقت خریدن باشد چرا که اولا شأن رهبری و مشاور رهبری مقتضی چنین تاکتیکی نیست و ثانیا دیپلماتهای غربی خود استاد این کارند، چنان که دو هفته پیش خاویر سولانا به خبرنگاران شهروند امروز گفت: «اگر اینطور باشد که شما میگویید این تاخیر انداختن مهارت دیپلماتهای ایرانی نیست اشتباه محاسباتی است.»(شهروند امروز: 2تیر 87ص56) از سوی دیگر ولایتی به عنوان یک دیپلمات غیررسمی نیازی ندارد که هزینه این بازی تعویق را بردوش خود بکشد. نتیجه آن که مصاحبه ومقاله او نه ارزش تاکتیکی که ارزش استراتژیک مییابد و برای اولین بار در آن به این نکته مهم توجه میشود که چرا ایالات متحده آمریکا برخلاف تجربه عراق مایل است جهان را در اجماع علیه ایران شریک خود سازد، چرا وارد ترکیب 1+5 شده است و در آخرین پیشنهاد تضمیننامهای را برای ایران میفرستد که امضای وزیر امور خارجه آمریکا هم پای آن است و البته چرا پیش از سفر خاویر سولانا این جورجبوش است که پیش از محمود احمدینژاد از رد بسته پیشنهادی 1+5 به ایران خبر میدهد. ولایتی با تکیه بر این واقعیت که: «یکی از دلایل پذیرش مذاکره توسط ایران این است که آمریکا که میخواهد به ایران فشار وارد کند قبل از اینکه ما جوابی دهیم بوش میگوید که ایران مذاکره و سولانا را نمیپذیرد» و نتیجهگیری میکند: «ما نباید خودمان را از صحنه بینالمللی برای احقاق حقمان محروم کنیم.» ولایتی صریحا اعلام میکند : «ما نباید از اول نتیجه آخر را بگیریم.» نشانههای ولایتی نیز روشن است. او در جواب بوش میگوید: «اینکه آقای سولانا به ایران میآید و نامه 6وزیر را میآورد معنایش این است که در قاعده مذاکره 1+5 را پذیرفتهایم والا نه میزبان آقای سولانا میشدیم و نه نامه 6وزیر را دریافت میکردیم.» و بدینترتیب همزمان مشاور رهبری در امور بینالملل بار تمام دورشدنهای مقامات دیپلماتیک ایران از افقهای کلان سیاست خارجی جمهوری اسلامی را بردوش میکشد. کارهایی که باید وزیر امور خارجه، دبیر شورای امنیت ملی و رییس جمهوری انجام میدادند و ندادند. *** اگر بپذیریم که وزیر خارجه ایران در 16 سال تاریخی (76-1360) هم 8 سال جنگ را دیده و هم 8 سال صلح را، هم مشاور رهبری بوده، هم امین رییس جمهوری وقت و نیز مورد احترام رییس جمهوری بعد، هم اصولگراست و هم میانهرو و اعتدالگرا، هم پشت میز مذاکره قطعنامه 598 نشسته و هم در جریان جزییات پرونده هستهای ایران بوده و هست، اگر بپذیریم که گرچه ولایتی به سود رقیب آقای احمدینژاد عمل میکرده اما مومن و معتقد به جمهوری اسلامی ایران است باید حرفهای او را جدی بگیریم. جدی از دو جهت؛ اول به جهت شخصیت حقیقی ولایتی که دربرگیرنده همه تجربههای اوست. ولایتی دوم خردادی، اپوزیسیون، ضدانقلاب، بیتجربه، روشنفکرمآب یا روزنامهنویس نیست که روزنامهاش را توقیف کنیم. ولایتی در شرایط کنونی یکی از چند دیپلمات ارشد نظام است که در سفر به عربستان از پادشاه حجاز میخواهد با محمود احمدینژاد در اجلاس سران سازمان کنفرانس اسلامی همانگونه برخورد کند که پیش از این با سیدمحمد خاتمی و اکبر هاشمیرفسنجانی، بنابراین شنیدن حرفهای ولایتی برای دولت یک فرض است. دیگر آن که حرفهای ولایتی در ضعیفترین احتمال نشاندهنده موقعیت حقوقی او به عنوان معتمد رهبری است و وظیفه سازمانی او اقتضا میکند که در فرآیند تصمیمسازی سیاست خارجی ایران مقام اول کشور را در جریان این دیدگاههای کارشناسانه و دلسوزانه قرار دهد. در عین حال این بار به نظر میرسد علیاکبر ولایتی وظیفه مهمی را بردوش گرفته تا به پرسشهای طرف اروپایی پاسخ دهد که ایران را چه کسی رهبری میکند؟ اگر تا دیروز فردی (به خصوص از میان دولتمردان)یا کسی در پاسخ دادن به این پرسش تردید داشت،اگر تا دیروز افرادی گمان میکردند این پرسش تنها در دوره حاکمیت اصلاحطلبان قابل طرح است و بر آن نام حاکمیت دوگانه میگذاشتند، اگر تا دیروز کسی گمان میکرد که در حاکمیت یگانه موجود پرسشی موجود نیست، امروز روشن شد که ایران را چه کسی رهبری میکند؟
محمد قوچانی نویسنده : ما
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v
| ||||||||||
template designed by Rofouzeh |