سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهر...


لینک دوستان

احسان پرسا
پویش دعوت از خاتمی
حسین ناصری ذاکر
صنعت ساختمان

تعداد بازدید

v امروز : 5 بازدید

v دیروز : 21 بازدید

v کل بازدیدها : 68685 بازدید

فهرست موضوعی یادداشت ها

88/6/5 :: 5:38 عصر

من اعتراف می‌کنم به قتل، حمل اسلحه

به ارتباط اجنبی، به سازش و مسامحه

من اعتراف می‌کنم به ننگ سرسپردگی

به اغتشاش و مفسده، به شرب خمر و هرزگی

من اعتراف می‌کنم به انقلاب مخملی

به کودتای موسوی علیه بیت رهبری

من اعتراف می‌کنم که خاتمی منافق است

و شیخ هم طبیعتا خرابکار و فاسق است

و اعتراف می‌کنم به صاف بودن زمین

به روز بودن شب و یسار بودن یمین

من اعتراف می‌کنم که جان‌نثار رهبرم

که قتل این همه جوان نبوده کار رهبرم

من اعتراف می‌کنم که شب سفید بود و من

اگر سیاه دیدمش خطای دید بود و من

من اعتراف می‌کنم که اشتباه کرده‌ام

و عمر خویش بی‌جهت چنین تباه کرده‌ام

من اعتراف می‌کنم تعفن لباس من

زکار خویش بوده من خودم خراب کرده‌ام

فقط مرا تمیز کن، مجال یک وضو بده

من اعتراف می‌کنم هوای ‌آب کرده‌ام

من اعتراف می‌کنم نه بطری و نه کابل بود

نه سقف بود و پنکه و نه پیچش طناب بود

من اعتراف می‌کنم که قرص‌ها توهم است

و فرد خائنی چو من نه لایق ترحم است

من اعتراف می‌کنم فقط کمی امان بده

به دوستان گشنه‌ام فقط یه لقمه نان بده

من اعتراف می‌کنم تو رو خدا فقط بزن

چکار کرده مادرم ؟ چکار کرده پیرزن ؟

من اعتراف می‌کنم فقط نگو به دخترم

در این یکی دوماه من چه آمدست بر سرم


نوشته های دیگران ()

88/5/3 :: 9:56 عصر

اس ام اس ها دوباره دیروز وصل شد....

داشتم فکر میکردم که ما تو این اس ام اس ها چیکار کردیم که به جای اینکه مثل همه کودتاهای دیگه حکومت نظامی اعلام شه اس ام اس قطع شد!... اونها اس ام اس رو قطع کردن که دست ما از همدیگه جدا بشه... حالا،‏ خودمون داریم به بهونه تحریم اس ام اس دستهای همدیگه رو رها می کنیم!

درسته که درآمد مخابرات از این اس ام اس ها خیلی بالاست اما فکر نمی کنید زنجیره ما با دستان قفل شده در هم محکمتر باشه؟ ما داریم از دوستهای شهرستانیمون دور می شیم،و از یک طرف دیگه تمام منابع خبریمون شده مطالبی که خیلی هاشون از خارج از کشور میاد...

یادتونه چه جوری با اس ام اس و فقط اس ام اس زنجیره سبز بزرگمونو راه انداختیم... یادتونه چه غریبه بودیم اما با هم از دوستهای چند ساله صمیمی تر شدیم... یادتونه با همین اس ام اس همدیگه رو به مهمونی های سبزمون تو خیابونا دعوت می کردیم.....

یادتونه تمام دنیا تو قدرت اس ام اس های ما مونده بود...

الان چرا نشستیم.... چرا با هم حرف نمی زنیم؟ چرا من نمی فهمم مادرهای عزیزایی که رفتن کجان که باهاشون همدردی کنیم... چرا دیگه تو خیابونها همدیگه رو نمیشناسیم؟ چرا خودمون دست خودمونو بستیم...

اگه فکر کنیم می بینیم چیزهای مهمتری برای تحریم وجود داره تا اس ام اس...

اگه اشتباه می کنم بهم بگین...


نوشته های دیگران ()

88/5/1 :: 11:34 عصر

توی سینش جان جان جان....

     یه جنگل ستاره داره

                           جان ....جان

 


نوشته های دیگران ()

88/4/12 :: 12:0 صبح

موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیا افتاده است


در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش


آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل و قال ها


آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
پشکبنهای پلیدی رسته اند


مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده ست


خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود


باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بیتم صدایم کوته ست


باز می بینم که پشت میله ها
 مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که : من لالم ، تو کر


آخر انگشتی کند چون خامه ای
دست دیگر را بسان نامه ای
گویدم بنویس و راحت شو به رمز
تو عجب دیوانه و خودکامه ای

 
من سری بالا زنم ، چون ماکیان
ازپس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب


گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان مانده اند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خوانده اند


گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر

 
گاه رفتن گویدم نومیدوار
و آخرین حرفش که : این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج


می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا


آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان


آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم
باز هم مست و تهی دست آمدی ؟


آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد


در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم


هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟


باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود 

 

 

                                                           اخوان ثالث


نوشته های دیگران ()

88/4/4 :: 11:24 عصر

قل اللهم مالک الملک، تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء...

بیدک الخیر...

انک علی کل شئ قدیر

 

شهر خالیست ز عشاق....

                       خدایا کمکمون کن

 

 


نوشته های دیگران ()
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

لوگوى وبلاگ

شهر...

پیوندهای روزانه

template designed by Rofouzeh