شهر... | ||||||||||||||||||||||||||||||
احسان پرسا
v امروز : 19 بازدید v دیروز : 21 بازدید v کل بازدیدها : 68699 بازدید
|
دگر باره بشوریدم ، بدان سانم به جان تو ... که هر بندی که بربندی بدرّانم به جان تو / من آن دیوانه ی بندم ، که دیوان را همیبندم ... زبان مرغ میدانم ، سلیمانم به جان تو / نخواهم عمر فانی را ، تویی عمر عزیز من ... نخواهم جان پر غم را ، تویی جانم به جان تو / چو تو پنهان شوی از من ، همه تاریکی و کفرم ... چو تو پیدا شوی بر من ، مسلمانم به جان تو / گر آبی خوردم از کوزه ، خیال تو در او دیدم ... وگر یک دم زدم بیتو ، پشیمانم به جان تو / اگر بیتو بر افلاکم ، چو ابر تیره غمناکم ... وگر بیتو به گلزارم ، به زندانم به جان تو / سماع گوش من نامت ، سماع هوش من جامت ... عمارت کن مرا آخر ، که ویرانم به جان تو / درون صومعه ، مسجد ، تویی مقصودم ای مرشد ... به هر سو رو بگردانی ، بگردانم به جان تو / سخن با عشق میگویم ، که او شیر و من آهویم ... چه آهویم که شیران را نگهبانم به جان تو / ایا منکر درون جان مکن انکارها پنهان ... که سرّ سرنبشتت را فروخوانم به جان تو / چه خویشی کرد آن بیچون ، عجب با این دل پرخون ... که ببریدهست آن خویشی ز خویشانم به جان تو / تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان ... بکش در مطبخ خویشم که قربانم به جان تو نویسنده : ما
امروز پایم را از این لجن زار بیرون خواهم کشید پروانه ای میان گلویم بال می زند. نویسنده : ما
آری، تو آن که دل طلبد، آنی. نویسنده : ما
چه باشیم چه نباشیم قرار بر این است تو را به حسرت زمزمه کنیم نویسنده : ما
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم که آشکارا در پرده کنایت رفت مجال ما همه این تنگمایه بود و دریغ که مایه خود همه در وجه این کنایت رفت نویسنده : ما
برگی تنها و غمگینم با شنلی زرد بازمانده از قافله باد... اینک پایی بزرگ بر فراز سرم خیمه بسته است
آری...فرو خواهد آمد. نویسنده : ما
هیچ می دانی چرا چون موج در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم -زانکه بر این پرده تاریک این خاموش نزدیک آنچه می خواهم نمی بینم. وانچه می بینم نمی خواهم... نویسنده : ما
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v
| ||||||||||||||||||||||||||||
template designed by Rofouzeh |